عشق ما آنیساعشق ما آنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

♥♥آنیسا فسقلی♥♥

واکسن 18 ماهگی و پارک ارم

بلاخره واکسن 18 ماهگی آنیسا خانوم صبح با مامانی رفتیم زدیم . فداش بشم الهی دخمل قوی مامانشه .خانومه واکسن دستشو زد جیکش در نیومد فقط یکم تعجب کرد .ولی پاشو که زد یهکم گریه کرد و همش میگفت نه نه . بمیرم برات به خدا مامانی ببخشید فدات شم من مردم اشکای تورو دیدم اما دیگه تموم شد رفت تا 6 سالگی . راحت شدیم عزیزم . یه کوچولو تب کردی اما زودی استامینوفن دادم بهت تبتم اومد پایین خدا رو 100 هزار مرتبه شکر .اینم عکسات بعد واکسن دخملم لالا کرده : اینم جای واکسنش  من مردم برات  : اینم بعد که بیدار شد خودش رو پاش کمپرس سرد میزاره دخملم : وای آنیسا من عاشق این عروسکه شدم این عروسکرو مامانی ( مامان مامان ) برای کادوی واکسنت برا...
28 شهريور 1392

اولین عروسی و نمایشگاه بین المللی

سلاممممممممممممم دخملم قربونش برم اولین عروسی زندگیشو رفت . عروسی خاله سحر دوست جون مامانش . کلی  بهمون خوش گذشت ایشالله خوشبخت شه عین ماه شده بود عروسمون . آنیسا خیلی بهش خوش گذشت . کلی رقصید و با بادکنکا بازی کرد . اصلا هم اذیتمون نکرد و کلی به ما هم خوش گذشت . اینم عکسای عروسی : آنیسا و دایی جونش : بعدم که اومدیم دخملی بیهوش شد از خستگییییییییییی . تو خواب تمام لباساشو عوض کردم صبح روز جمعه هم با بابایی رفتیم نمایشگاه بین المللی . نمایشگاه کودک و شیرینی و شکلات بود . خیلی خوببببببببببب بود چند تا هم بهتون جایزه دادن که بعدا برات عکسشونو میزارم . اینم عکسای نمایشگاه : اینجا یه جا بود برای بازی کردن بچه ها غرفه مولفیکس : ...
24 شهريور 1392

سفره خونه و شهر شادی

عزیزه دلم دیروز با عمه و عسل ( دختر دایی بابا ) تصمیم گرفتیم بریم بیرون حوصلمون سر رفته بود آخه باباتم شیفت بود شب نمیومد . برای همین اول رفتیم سفره خونه تو خیابون چمن بهت خیلی خوش گذشت یه باغ بود با یه حوض خوشگل پر از فواره کلی کیف کردی دخترم . عسلم یعه چند تا ازت عکس خوشگل گرفت : ای جونم قربون دستای قشنگت فدای انگشتات : بعدش با عمه رفتیم شهر شادی بالای هایپر مارکت کارتتم شارژ کردیم هر چی خواستی بازی کنی تو هم تمامممممممم وسایلی که میتونستی سوار شدی : نمیدونم چرا تا سوار اینا میشدی اخم میکردی :) از سوپر مارکت اون پایینم عمه برا روز دخترت یه قمقمه خوشگللللللللل خرید خیلی ناز بود عسلم مبارکت باشه فدات ش...
18 شهريور 1392

دختر عزیزم روزت مبارک فرشته نازنینم

قربونت برم من خانوم خوشگلم روزت مبارک باشه عزیزه دلم قربون شکلت بشم من زیبا ترینم . واقعا از داشتن دختری به زیبایی و با هوشی و مهربونی تو به خودم میبالم .ای خدا 1000 مرتبه شکرت. من و بابا کلی برای روز دختر برات برنامه داشتیم صبح با بابایی رفتیم برات یه کادوی خوب گرفتیم یه تاب اینم عکس کادوت عزیزه دلم : مبارکت باشه بعدشم رفتیم شیرینی گرفتیم بردیم خونه بابایی اینا و زندایی بابا لطف کردن به تو یه هدیه دادن دستش درد نکنه : بعدم بعد از ظهر با بابایی اینا و مامانی اینا رفتیم باغ گل که به شما خوش بگذره . خیلییییییییییییییی شلوغ بود برای همین نتونستم عکس قشنگی ازت بگیرم دخترم . اینم عکسای باغ گل که خیلی قشنگ بود : ا...
16 شهريور 1392

روزت مبارک دخترم

دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ها با عشق بی پایان... آنیسا دخترم روزت مبارک عزیزه دلم  امروز رفتیم برات کادو خریدیم و شیرینی خریدیم بعد از ظهرم میخوایم با بابا ببریمت باغ گل کلی بهت خوش بگذره دخترم فردا میام همه عکسای امروز و کادوهاتو میزارم قشنگترینم دوست داریم شیرین ترین دختر دنیا ...
16 شهريور 1392

تولد باباش و آنیسای مدل

عزیزه دلم دیروز تولد بابا بود و مامان بابایی رو سورپرایزش کرد . رفتم کادو تولد بابایی رو گرفتم شب شیفت بابایی هم غذا هارو درست کردم زنگ زدم خانواده مامان و بابا و عمه بابا با بچه هاشو دعوت کردم خونمون .کلید خونرم دادم به نسرین جون (مامان بابایی ) گفتم من پیمان و میبرمش بیرون خرید یه کم سرشو گرم میکنم شما بیاین همه خونه ما آماده باشین تا ما اومدیم شما اونجا باشین . بماند که چقدر عذاب کشیدم و فیلم بازی کردم تا بابا رو بیرون نگه دارم گیر داده بود میخواست برگرده خونه اما میارزید . تا رسیدیم خونه کلید انداخت تو در همه چراغارو خاموش کرده بودن و یه دفعه جیغ زدن بابایی خیلی ترسید اما بعدش خیلی خوشحال شد و کلی بهش خوش گذشت . اینم عکسای تولد بابایی : ...
14 شهريور 1392

یه روز با وعده های غذایی آنیسا و اولین جایزه و مرسوله پستی

آنیسا امروز تصمیم گرفتم برات از تمام چیزایی که هر روز میخوری عکس بگیرم .تا بعدانا ببینی من چه برنامه ایی داشتم تا تو یکم غذا خور شدی کشتی منو . از اول صبح شروع میکنم اول صبح ما با هم صبحونه میخوریم تو عاشق نون پنیری و من برات لقمه های کوچیک میگیرم تا بخوری روشم گردو رو ریز میکنم و میباچم تا راحت تر بخوری اینم عکس صبحونه آنیسا خانوم : بعد از نون پنیرگردوتم موزت با اشتها میخوری آخه موز خیلی دوست داری عزیزم و بعدشم دو تا دونه بیسکوییت مادر و یه شیشه شیر میخوری. فدات شم من که صبحونرو از همه بهتر میخوری. اینم لقمه کوچیک کوچیکایی که مامانی برا جوجش میگیره روشم اونا گردو : بعدش یک ساعت بعد هر میوه ایی که تو خونه داشته باشیم برات میارم تا جلو ...
8 شهريور 1392

یک سال و 5 ماهگی آنیسای 12 دندونه و بیمه کردن مامان بزرگش

سلام آنیسای مامان  فرشته کوچولو مریضیت خیلی بهتر شده خدارو شکر . هنوز واکسنتو نزدم  . دکترت گفت تا داره دارو هاشو میخوره واکسنشو نزن بزار یکم از مریضیش بگذره . بردمت برای چکاپ ماهانت  قد 73  وزن 11.200 گرم  قربونت برم من قد بلند مامان . دکترت کیف کرده بود میگفت خیلی قدش خوبه . اما مامان و یکم دعوا کرد برای پشت گوش انداختن قطره آهنت برای همین منم چند روزه خیلی منظم قطره آهنت و بهت میدم . شربت سانستولتم هر روز بهت میدم . البته بعد از مریضیت یکم سخت دارو هاتو میخوری فدات شم حق داری انقدر دارو خوردی خسته شدی خانومم. اشکال نداره من با حوصله داروهاتو بهت میدم تا همیشه سالم سلامت باشی فدات شم .  راستی مامان ج...
6 شهريور 1392

سفر شمال شهریور 1392

سلام دخمل مامان دخترم فکر کنم باید برای تو یه کتاب سفرنامه بنویسم عزیزه دلم انقدر که ما همش هوس مسافرت میکنیم . سه شنبه صبح با عمه گلریزت و عمو رضا راه افتادیم سمت شمال پیش دوستامون تو نور . تو راه دخترم انقدر ماه و مهربون بودی که نگو اصلا اذیت نکردی یا خواب بودی یا داشتی بازی میکردی . خیلیییییییییی هوا خوب بود شمال ولی یکم جاده شلوغ بود .تو راه تو سیاه بیشه عمو رضا هوس جیگر کرد منم کلی استقبال کردم برای همین پیاده شدیم جیگر خوردیم وای که چقدررررررررررر هوا خوب بود مه اومده بود تا روی زمین و یکمم خنک بود . توام کلی جیگر خوردی فدات شم و از هوا لذت بردی . اینم عکسای سیاه بیشه تو پیش عمه گلریزت : اونجا سی دی اتو برده بودم هم...
2 شهريور 1392
1